گاهی میتوان تمام زندگی را در آغوش گرفت اگــــــــــــــــــــــــــــــــــر تمام زندگی ات یکــــــــــــــــ نفــــــــــر باشد
دوست داشتم می توانستم من ماه تومیشوم شعرهایم بوی تنهایی گرفته اند
آغوش من فقط به اندازه تو جا دارد ...
سلامی به سردی دستان سردت از گرمی وجودم تقدیمت میکنم.تا هنگام بدرقه ی من نهراسی از سردی نگاهت. "سلام."به چشمانت که مینگرم حسی را حس میکنم که وجودم را آرام آرام نا آرام میکند.حسی شبهیه به دلتنگی. در من پدیدار میشود.حس تو را نمیدانم،شاید از ان میترسی آن کس دستانت را از پشت گرفته و گیسوانت را نوازش میدهد ببینم."نه" قدمهایم به امید قدم زدن در گذرگاه چشمانت پا به این ناآرامی گذاشته اند.سلامی به گرمی آتشی که بعد از رفتنت گلزار قلبم را به بیابانی برهوت تبدیل میکند.تقدیمت میکنم. تا بتوتنی اندکی صورتت را با سیلی سرخ نگه داری. ظاهر من را میبینی؟؟؟بنگر که آتش وسیاهی درونت با من و قلب من چه کرده است...که دیگر این شبها توان پشیمانی ه هم ندارم.ملالی هم اگر باشد در اعماق قلبم،در میان رگ برگهایی که هنوز برای تو میتپد،من را امیدوار میکند برای زنده ماندن و انتظار کشیدنت.حتی اگر در دفتر زنگدگیت من را حتی خطی از ۀن به حساب نیاوری...
قصه ی تنهایی من را کودکی میداند که ماهی قرمزش را خاک میکند،قصه ای که حتی ویکتور هوگو با آن عظمتش توان نوشتنش را ندارد.آری درست حدس زدی،قصه ی دلتنگی های شبانه،قصه ی قدم زدن زیر قطرات شبنم،محبت و عشق.قصه ی گلهایی که پرپر میشوند و قصه ی منی که از بعد تو تک پر میشوم.قصه ی گذرگاهی به نام جدایی،که با سرعت نور از آن گذشتی و حتی پشت سرت را هم نگاه نکردی.قصه ی رابطه ای که برای تو،به قول خودت دوستی ساده و مانند قهوه ای تلخ بود برایت ولی برای من مانند عسل شیرین،"شیرین".یادش بخیر فرهاد قصه هایت بودم.ولی حال که دلت هوای خسروی رویاهایت را کرده است باشد برو. "من هنوز در حال کندن کوه هستم"
کاش امشب شانه ای باشد برای گریه ام کاش بودی و میدیدی که من در بیشه ام کاش در قلبت کمی جا داشتم در گذر گاه دلت دل کاشتم کاش میشد عشق من باشی و بس کاش میشد قلب من باشی و بس
سرنوشت من را با نام تو قلم زده اند و حک شده است برقلبم نام نازنینت.بی تو بهار نمیشود پاییزی که سلولهای قلبم برای نارسایی عشق به زمین می افتند.باور میکنی...هه...نه!ولی بگذار به حساب روزهایی که جلوی من اسم خسرو و فرهاد را می آوردی با این که میدانستی هیچ ربطی به قصه ی تو ندارند.و من بودم که میخواستم مجنون قصه هایت باشم..آری...من... میترسم...میترسم از این که باز به سراغ من بیایی و سراغ رومئو راهم از من بگیری.خجالت نکش.شرمگین نباش میدانم ته دلت تنگ شده است برای کنت ادوارد.مگرنه...؟ باشد برو،ولی بدان من به اینکه حتی در قصه هایت باشم هم راضی بودم ولی تو...! دیگر حرفی ندارم فقط،مجنونم و بگذار مجنون بمیرم...
سردم است سردتر از هنگامی که دستان سردت را نوازش میکردم حسی دارم حسی که به من میگوید میمیرم نه برای تو بلکه بخاطر تو یعنی دلیل مرگ من دستان توست.حاضر بودم بمیرم ولی یک عمر سرزنگ عاشقی اسم من را همراه با نام تو بیاورند.ولی چه ساده بودم من که دستانت را ندیدم هنگامی که دور گردن قلب من حلقه زده بودند. میدانی من رفتم.رفتم و همه ی رویاها و آزوهاییکه از جنس انتظار برای تو ساخته بودم را پاره کردی با تیزی جدایی و جه لحظه ی عاشقانه ای بود لحظه ای که داشتی امضا میکردی سند مرگم را.نمیخواستم در تشییع جنازه ی من باشی ولی میگویند مرده را باید تا هفت قدم همراهی کنی.یادش بخیر هر لحظه که از تو میپرسیدم چقدر مرا دوست داری جوابت فقط این بود"لا اله الا الله"...ولی هنگام تشییع جنازه ام شرمت می آمد این جمله ی مقدس را به زبان بیاوری.مگر نه؟آری مگر میشود قاتل برای مقتول طلب آمرزش کند.؟به قول خودت دیگر کسی نیست که چوب لای چرخ زندگیت بگذارد. میدانی من رفتم و تو راحت میتوانی پیکهای جشنت را باهر کس ویا ناکسی بالا ببری و لذت ببری از عالم مستیت که در آن حتی به اندازه ی نقطه ای یاد من نیست.اگر اندکی جراًت داشتی به آن میگفتی که سالهایی پیش،اسم تو عاشق بوده است ن تنها.در قلبت میگیری او را ومیگویی دوستت دارم.یاد روزهایی بخیر که سرت را مثل پرستویی عاشق روی زانوهایم میگذاشتی و میگفتی دوستت دارم."چه تکیه کلام زیبایی" فقط آرزو میکنم هفت خط جامت را که بالا بردی،سیاه مست خاطراتم شوی.و به یاد تک تک روزهایی که دوستت دارم هایت را به من میگفتی ولی عیش و نوشت با دیگری بود.و به امید روزی مینشینم که بجای اینکه از مستیت لذت ببری زجر بکشی هنگامی که دفتر خاطراتت را مرور میکنی.و با خودت اندکی فکر نکنی که اینها نفرین من هستند.میخواهم حسی که من داشتم را هم تجربه کنی،حسی که برای حس نکردن درد انتظارت هفت خط که هیچ،به ساقی میگفتم جام را پر کند،جامی بزرگ از شراب خاطراتت ولی دیگر می و میکده هم مرا آرام نمیکند...
من ﺍﮔﺮ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ |
About
به وبلاگ من خوش آمدید بچه ها لطفا نظربزارید دلخوشی من به نظرات شما هست که رواین وبلاگ کارمیکنم ممنونم ازهمتون Archivesمرداد 1392تير 1392 AuthorsآرشLinks
lost memories
Specific![]() ![]() ![]() LinkDump
عاشقانه |