سرنوشت من را با نام تو قلم زده اند و حک شده است برقلبم نام نازنینت.بی تو بهار نمیشود پاییزی که سلولهای قلبم برای نارسایی عشق به زمین می افتند.باور میکنی...هه...نه!ولی بگذار به حساب روزهایی که جلوی من اسم خسرو و فرهاد را می آوردی با این که میدانستی هیچ ربطی به قصه ی تو ندارند.و من بودم که میخواستم مجنون قصه هایت باشم..آری...من... میترسم...میترسم از این که باز به سراغ من بیایی و سراغ رومئو راهم از من بگیری.خجالت نکش.شرمگین نباش میدانم ته دلت تنگ شده است برای کنت ادوارد.مگرنه...؟ باشد برو،ولی بدان من به اینکه حتی در قصه هایت باشم هم راضی بودم ولی تو...! دیگر حرفی ندارم فقط،مجنونم و بگذار مجنون بمیرم...
نظرات شما عزیزان:
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید بچه ها لطفا نظربزارید دلخوشی من به نظرات شما هست که رواین وبلاگ کارمیکنم ممنونم ازهمتون Archivesمرداد 1392تير 1392 AuthorsآرشLinks
lost memories
Specific![]() ![]() ![]() LinkDump
عاشقانه |