نمي دانم چه مي خواهم خدايا به دنبال چه مي گردم شب و روز چه مي جويد نگاه خسته ي من چه افسرده است اين قلب پر سوز ز جمع آشنايان مي گريزم به کنجي مي خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تيرگي ها به بيمار دل خود مي دهم گوش گريزانم از اين مردم که با من به ظاهر همدم و يکرنگ هستند ولي در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد پيرايه بستند از اين مردم، که تا شعرم شنيدند به رويم چون گلي خوشبو شکفتند ولي آن دم که در خلوت نشستند مرا ديوانه اي بد نام گفتند دل من، اي دل ديوانه ي من که مي سوزي از اين بيگانگي ها مکن ديگر ز دست غير فرياد خدارا,بس کن از این دیوانگی ها
نظرات شما عزیزان:
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید بچه ها لطفا نظربزارید دلخوشی من به نظرات شما هست که رواین وبلاگ کارمیکنم ممنونم ازهمتون Archivesمرداد 1392تير 1392 AuthorsآرشLinks
lost memories
Specific![]() ![]() ![]() LinkDump
عاشقانه |