عاشقانه_دلشکسته

به وبلاگ من خوش اومدیدعزیزان نظریادتون نره ها

زندگی پرسواله میدونم

 

رسیدن به تو خیاله میدونم

 

تو میگی یه روز سال من میشی

 

اما موندنت محاله میدونم

 

تو میگی شبادعامون میکنی

 

چشمه ی چشات زلاله میدونم

 

توی اسمون سرنوشت ما

 

ماه کاملم هلاله میدونم

 

تو میگی پرنده شیم بریم هوا

 

غصه ما دوتا باله میدونم

 

چشم من پر از غم نبودنت

 

دل تو پراز ملاله میدونم

 

طاقتم دیگه داره تموم میشه

 

صبرتو رو به زواله میدونم

 

اون درخت سیب ارزوهامون

 

پر میوه های کاله میدونم

 

اره میری و نمی پرسی که

 

این دل عاشق در چه حاله میدونم...

 

+نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392برچسب:,ساعت12:45توسط آرش | |

خدایا کودکان گلفروش را میبینی؟؟مردان خانه به دوش را

 

دخترکان تن فروش را مادران سیاه پوش را کاسبان دین فروش را

 

پدران کلیه فروش را زبان های عشق فروش را مسلمانان

 

دین فروش را و......همه را میبینی؟؟؟؟میخواهم یک تیکه اسمان

 

کلنگی بخرم دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد

 

عکس های عاشقانه شهریورماه

+نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392برچسب:,ساعت12:44توسط آرش | |

نمیدانم محبت را برچه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود

 

برچه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود

 

برچه ابی بنویسم که هرگز گل الود نشود

 

 وسرانجام برچه دلی بنویسم که هرگز سنگ نشود

 

عکس عاشقانه تنهایی

+نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392برچسب:,ساعت12:43توسط آرش | |

دلم گریه میخواهد

 

اما حیف اشکایم خشک شده......

 

برایم اب بیاورید چشم هایم تشنه اند.......

 

تشنه باریدن..........

 

اصلا میخوام کور شوم برای من دیدن

 

این دنیا با ان همه سراب دیگر ارزشی ندارد..........

 

+نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392برچسب:,ساعت12:41توسط آرش | |

باران که میبارد.......

 

دلم برایت تنگ تر میشود

 

راه میافتم بدون چتر

 

من بغض میکنم واسمان گریه

 

+نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392برچسب:,ساعت12:40توسط آرش | |

بی تو بودن را معنا میکنم با تنهایی و اسمان:اسمان گرفته و

 

چشمایم پر باران

 

بی تو بودن معنا میکنم با شمع:با سوزش ناگزیر شمعی بی پروانه

 

بی تو بودن راچگونه میتوان تفسیر کرد؟؟؟

 

وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است..........

 

عکس های رومانتیک و عاشقانه بهار 92

+نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392برچسب:,ساعت12:39توسط آرش | |

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

 

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

 

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

 

گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست

 

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف

 

تو رفتی و دیگر اثر ازچلچله ای نیست

 

گفتی که کمی فکر خودم باشم و ان وقت

 

جز عشق تو در خاطرمن  مشغلی نیست

 

رفتی تو,خدا پشت و پناهت به سلامت

 

بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست

 

lovemelody.ir 41 300x290 فاصله

+نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392برچسب:,ساعت12:32توسط آرش | |

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:می گویند فردا شما مرا به

زمین می فرستید،اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای

زندگی به آنجا بروم؟خداوند پاسخ داد:در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من

یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد.

اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه: اما اینجا در بهشت، من هیچ

کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.

خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواندو توهر روز به تو لبخند

خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.

کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی

دانم؟..خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشته تو، زیباترین و شیرین‌ترین

واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و

صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.

کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟ اما خدا برای

این سوال هم پاسخی

داشت: فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد

که چگونه دعا کنی.

کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام که در زمین انسان های بدی

هم زندگی می کنند،

چه کسی از من

محافظت خواهد کرد؟ فرشته ات

 از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.

کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را

ببینم ناراحت خواهم بود. خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه درباره من

با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،گر چه من

همیشه در کنار تو خواهم بود.

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.

کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند.او به آرامی یک سوال دیگر از

خداوند پرسید:خدایا !اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را

به من بگویید..

خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:نام فرشته ات اهمیتی ندارد،

می توانی او را مـادر صدا کنی.

 

+نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392برچسب:,ساعت12:31توسط آرش | |

نمي دانم چه مي خواهم خدايا

به دنبال چه مي گردم شب و روز

چه مي جويد نگاه خسته ي من

چه   افسرده است اين قلب پر سوز

ز جمع آشنايان مي گريزم

به کنجي مي خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تيرگي ها

به بيمار دل خود مي دهم گوش

گريزانم از اين مردم که با من

به ظاهر همدم و يکرنگ هستند

ولي در باطن از فرط حقارت

به دامانم دو صد پيرايه بستند

از اين مردم، که تا شعرم شنيدند

به رويم چون گلي خوشبو شکفتند

ولي آن دم که در خلوت نشستند

مرا ديوانه اي بد نام گفتند

دل من، اي دل ديوانه ي من

که مي سوزي از اين بيگانگي ها

مکن ديگر ز دست غير فرياد

خدارا,بس کن از این دیوانگی ها

 

+نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392برچسب:,ساعت12:29توسط آرش | |

گاهي وقتها دلم ميخواهد بگويم: من رفتم ؛ باهات قهرم ، ديگه تموم!

ديگه دوستت ندارم …..

وچقدر دلم ميخواهد بشنوم: کجا بچه لوس !؟ غلط ميکني که ميري …..

مگه دست خودته ؟ رفتن به اين راحتي نيست !

اما …. نميدانم چه حکمتيست که آدمي

هميشه اينجور وقتها ميشنود : به جهنم … !!!

 

www.chekelo.parsiblog.com

+نوشته شده در شنبه 19 مرداد 1392برچسب:,ساعت12:28توسط آرش | |

صفحه قبل 1 ... 37 38 39 40 41 ... 84 صفحه بعد