عاشقانه_دلشکسته

به وبلاگ من خوش اومدیدعزیزان نظریادتون نره ها

http://s1.picofile.com/file/7352326234/love_3_.jpg

مي توانستم باران باشم تا تمام غمهاي دلت را بشويم ...

       اي كاش مي توانستم ابر باشم تا سايه باني از محبت برويت مي گسترانيدم ...

       اي كاش مي توانستم اشك باشم تا هر گاه كه آسمان چشمت

       ابري مي شد باريدن مي گرفت ...

       اي كاش مي توانستم خنده باشم تا روي لبانت بنشينم

       و غنچه بسته لبانت را بگشايم ...

      اي كاش مي توانستم يك پرنده باشم و پر مي گشودم و تا دور دست ها

     در كنار تو پرواز مي كردم ...

     و اي كاش سايه بودم تا نزديك ترين كس به تو مي شدم ...

                                           آري...

    اي كاش سايه بودم تا هميشه و همه جا همراه تو باشم .

+نوشته شده در سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:,ساعت22:28توسط آرش | |

خيلي سخته


عاشق کسي باشي که حتي روحشم خبر نداشته باشه....!!!

اما خيلي شيرينه که

يواشکي...

عاشقانه....

نگاهش کني و توي دلت بگي:

" آخه لامصب خيــلي دوسـتـت دارم

+نوشته شده در سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:,ساعت22:25توسط آرش | |

من دلم مي خواهد خانه اي داشته باشم پر دوست...
 

كنج هر ديوارش دوستانم بنشينند آرام.....


گل بگو گل بشنو.....


هر كسي مي خواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد......


شرط وارد گشتن، شستشوي دلهاست.......


شرط آن داشتن يك دل بي رنگ و رياست......


بر درش برگ گلي مي كوبم.......


و به يادش ، با قلم سبز بهار......


مي نويسم اي يار ! خانه ي دوستي ما اينجاست......


تا كه سهراب نگويد ديگر...


خانه ي دوست كجاست؟؟؟

+نوشته شده در سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:,ساعت21:52توسط آرش | |


من نه عـــــاشق بودم ...

و نه محتاج نگـــاهی که بلغزد بر من ...

من خودم بودمو یک حس غریـــــب که به صد عـــــشق و هوس می ارزد ...

من خودم بودمو دستی که صداقت میکاشت ...

گرچه در حســــــرت گندم پوسید ...

من خودم بودم و هر پنجره ای ، که به سبز ترین نقطه ی بودن وا بود ...

و خدا میداند ....

بی کسی از ته دل بستگی ام پیدا بود ...

من نه عــــاشق بودم و نه دلداده گـــیسوی بلند ...

و نه آلوده به افکار پلید ...

من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی ام میفهمید ...

آرزویم این بود دور اما چه قشنگ ...

که روم تا در دروازه نور تاکه شوم چیده به شفافی صبـــح ...

به خودم میگفتم تا دم پینجره راهی نیست ...

من نمیدانستم که چه جـــــرمی دارد ...

دستهایی که تهیست وچه بوی تعفن دارد گل پیری که به گلخانه نرفت ...

روزگاریست غریب ...

من چه خوش بین بودم ، همه اش رویا بود ....

وخــــــدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود .

+نوشته شده در سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:,ساعت21:51توسط آرش | |

آرامتر ببار بــــ♥ــــاران ...

            عــــ♥ــــــاشقانهـ اش نکــــن !!!

.

.

.

مــــــــن بلد نیستمـــــ ...

+نوشته شده در سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:,ساعت21:50توسط آرش | |

نه کــــــــسی منتظر است ...

نه کـــــــسی چشم به راه ...

نه خیال گذر از کوچه ی ما دارد مــــــاه ...

بین عـــــــــــاشق شدن و مــــــرگ مگر فرقی هست؟؟؟

وقتی از عـــــــشق نسیبی نبری غیر از آه ...

+نوشته شده در سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:,ساعت21:50توسط آرش | |

صبر کن عشق تو تفسير شود، بعد برو

 يا دل از ماندن تو سير شود، بعد برو

 خواب ديدي که دلم دست بدامان تو شد

تو بمان خواب تو تعبير شود، بعد برو

 لحظه اي باد تو را خواند که با او بروي

 تو بمان تا به يقين دير شود، بعد برو

 صبر کن عشق زمينگير شود، بعد برو

 يا دل از ديده ي تو سير شود، بعد برو

 تو اگر کوچ کني بغض خدا مي شکند

 تو بمان گريه به زنجير شود، بعد برو

+نوشته شده در سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:,ساعت21:49توسط آرش | |


دیـــگر هیچ مــردی به هوایت ســــر به بیابان نمیگذارد ....

ســـــــاده شده ای لـــیلی جان !!!!

مــــــردان روزگار ما با یک کلیک روزی هــــــــــــزار بار عاشق میشوند .

+نوشته شده در سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:,ساعت21:48توسط آرش | |

خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار

حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار

انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن

اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار

با تار و پود این شب باید غزل ببافم

وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار

دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست

بار ترانه ها را از دوش عشق بردار

بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم

دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار

وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد

پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار

شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود

کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار

+نوشته شده در سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:,ساعت21:47توسط آرش | |

حالا که رفته ای

پرنده ای آمده است

در حوالی همین باغ روبرو

هیچ نمی خواهد ،

فقط می گوید :

کو کو ... کو کو ….

+نوشته شده در سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:,ساعت21:42توسط آرش | |

صفحه قبل 1 ... 41 42 43 44 45 ... 84 صفحه بعد